Entry for June 13, 2006

بدون شك مكتب فرانكفورت يكي از مهمترين دستاوردهاي فلسفي قرن بيستم است كه جمعي از نئو ماركسيست هاي نوين از جمله تني چند از فلاسفه، عالمان علوم اجتماعي و از همه مهمتر منتقدان فرهنگي را در خود جاي داده است از اين روي و از ديدگاه منتقدانه ي اين گروه در شرايط خاص زمانيشان نام ((نظريه ي انتقادي)) سخت زيبنده آنان است.

به نظر مي آيد اين گروه از منتقدان از برخي نظريه هاي ماركسيستي دل خوشي نداشتند به ويژه گرايش خاص جبرگرايي ماركسيستي، كه آن را بشدت نفي مي كنند. آنها رسما در سال 1923 در فرانكفورت آلمان مكتب فرانكفورت را پايه گذاري كردند. آنچه به نظر مي رسد آنها به خوبي شرايط خاص زماني خود را همراه با شكست نظريه هاي ماركسيستي به همراه افول جنبش هاي كارگري و در مقابل قدرت گرفتن راست افراطي سوار بر موج فاشيسم، همچنين يأسى جهان شمول وعذاب آور كه بر مردم چيره شده بود و عملا تنها گزينه هاى مورد انتخاب در مقابل فاشيسم را سرمايه دارى انحصارگرا و توتاليتاريسم استالين قرار مي داد درك كرده بودند و آنها در شرايطي كه حتي باور خوشبينانه آنتونيو گرامشى به اين كه مردم مى توانند از طريق كنش جمعى بر سرنوشت تاريخى خود تسلط پيدا كنند، كاملاً كمرنگ شده بود نظريه ي انتقادي را كه در اصل حفظ اندك اميدي بود براى تغيير تاريخى مثبت، بنا نهادند . بسياري از فرانكفورتي ها همراه با قدرت گرفتن هيتلر، آلمان را به مقصد ايالات متحده آمريكا ترك كردند و موسسه پژوهش اجتماعي را پايه نهادند. آنها بعد از كوچ اجباريشان فعاليت هاي خود را در نيويورك ادامه دادند از اعضاي برجسته فرانكفورت مي توان به هوركهايمر، آدورنو و ماركوزه، اريش فروم، والتر بنيامين و همچنين هابرماس اشاره كرد.

بعد از اتمام جنگ جهاني دوم جمعي از پيروان مكتب به خاك آلمان بازگشتند و باقي در آمريكا ماندگار شدند.

مكتب فرانكفورت بيش از آنكه به خاطر نظريه هايش شناخته شده باشد بابت انتقادهايش نسبت به جامعه مدرن شناخته مي شود. فرانكفورت هرچند نظريه ماركسيسم افراطي را بشدت رد مي كند اما خود به مثابه پرتستانيزميست براي ادامه ي تغيير شكل اجتماعي اي كه ماركس از طريق آن سعي مي كرد فلسفه اخلاق را به نقد سياسي و اجتماعي تبديل كند.

بدون شك هدف غايي و نهايي اين مكتب نزديك كردن و پيوند نظريه و عمل مي باشد، در اصل پديد آوردن نوعي بينش اجتماعي كه در غالب آن زيردستان توانايي تغيير شرايط بالادستان را بيابند و بر اين مبناي پايين به بالا، بستري براي رهايي انسان فراهم شود كه در نهايت منجر به شكل گيري جامعه عقلاني كه اتوپياي فرانكفورتي هاست گردد و حتي يكى از اهداف اساسي مؤسسه پژوهش اجتماعى، پيوند نظريه هاى فلسفى با تحقيقات تجربى بود.

انديشه هاي نسل اول مكتب فرانكفورت  را به سه مرحله تقسيم كرد اولين مرحله از زمان شكل گيرى مؤسسه پژوهش اجتماعى آغاز مى شود وتا پايان دهه ۱۹۳۰ ادامه مى يابد كه در آثار ماكس هوركهايمر پايه گذار جنبش نظريه انتقادى بيشترين نمود را پيدا مي كند. اين دوره «ماترياليسم تاريخى ميان رشته اى» ناميده مي شود. هوركهايمر در اين دوران به دنبال ارائه تحليلى ديالكتيك از نسبت هر بخش به كل فرهنگ است.

مرحله دوم به معناي واقعي كلمه نظريه انتقادى خوانده مى شود كه با ترك ماركسيسم به جهت نيل به مفهوم عموميت يافته ترى از نقد همراه است. هوركهايمر و آدورنو در اين دوران با مشاهده پيروزى قريب الوقوع حزب نازى در اوايل دهه ۱۹۴۰ ، به سومين مرحله مكتب فرانكفورت كه «نقد عقل ابزارى» خوانده مى شود وارد شدند. آنها در كتاب ديالكتيك روشنگرى (۱۹۴۱) و ماركوزه در كتاب انسان تك ساحتى(۱۹۶۴) ، فرايند تسلط رسانه اي بر طبيعت را عامل انسانيت زدايي مي نامند. ماركوزه در كتاب انسان تك ساحتي چنين مي گويد: جامعه مصرفي و رفاهي معاصر با برآوردن نيازها و خواست هاي كاذب و تحميل شده بر افراد مانع نقد وانتقاد مي گردد و محيطي توتاليتر را از لحاظ فكري و ارزشي ايجاد مي كند. به اين ترتيب انديشه و رفتار تك ساحتي پديد مي آيد. يكي از پديده هاي مهم كه باعث به وجود آمدن رفتار تك ساحتي مي شود، وسايل ارتباط جمعي و صنايع سرگرم كننده و وقت پركن و همچنين آموزش و پرورشي است كه خلاقيت و انديشه فردي را از ميان مي برد. پيامد چنين وضعي از نظر ماركوزه، سياست زدايي جامعه و حذف مسايل سياسي و اخلاقي از زندگي اجتماعي است.

يك نظريه انتقادى در حقيقت بدون آنكه در نسبى گرايى يا شكاكيت جامعه شناسى هاى سنتى و دانش همانند ديدگاههاى مانهايم گرفتار آيد، مى كوشد نشان دهد چگونه حقيقت وجهى تاريخى و عملى دارد.و در حقيقت  وظيفه تئوريسين هاي انتقادي نشان دادن تناقض هاي آشكار و پنهان در ايدئولوژي هاي حكومتي و مقابله با آنها بوسيله ي اين شيوه نقادانه مي باشد. بارز ترين مثالي كه مي توان در اين باب زد ، آشكار كردن اين نكته توسط فرانكفورتي هاست كه در نظام هاي سرمايه داري چگونه صورتبندى هاى نوعى حمايت كننده از سرمايه دارى، در واقع به خلاف آن چيزى كه وانمود مى كنند اتفاق مي افتند بر اين اساس يك اقتصاد آزاد غالباً به كنترلى نيمه انحصارگرا منجر مى شود كه در آن دولت از تحديد اصناف قدرتمند منع مى شود؛ مبادله عادلانه كار در يك بازار آزاد معمولاً به استثمار كارگران در برابر كمترين دستمزد ممكن منجر مى شود.

نسل دوم مكتب فرانكفورت در واكنش به سومين مرحله نسل قبل،  ايده يك نظريه انتقادى را دوباره مطرح كرد. بدون شك هابرماس مشهور ترين نظريه پداز انتقادي اين دوران است، هابرماس با دو مفهوم «عقل ارتباطي» و «حوزه عمومي» به بررسي همه جانبه ارتباطات در عصر جديد مي پردازد، وي با تناقض قائل شدن ميان كنش استراتژيك و كنش ارتباطي معتقد است هدف كنش معقول(استراتژيك) صرفا رسيدن به هدف است اما هدف كنش ارتباطي دستيابي به تفاهم ارتباطيست. و شايد تاكيد بر كنش ارتباطي در مقابل كنش معقول ماركس توسط هابرماس بارزترين نقطه ي جدايي مكتب فرانكفورت از ماركسيسم باشد هر چند كه در مقابل هابرماس در بحث عقلانيت كاملا متاثر از نظريات ماكس وبر بود.

همچنان كه در ابتدا نيز اشاره شد مكتب فرانكفورت، به دنبال شكست جنبش هاي ماركسيست اروپايي، شكل گرفت و با نقد پوزتيويسم و اثبات گرايي، خواهان تفسير جديدي از الگوي ماركس شد و در مجموع مي توان گفت ماركوزه با طرح موضوع انسان تك ساحتي، هوركهايمر با مفاهيم فرهنگ بسته بندي شده و صنعت فرهنگي،‌ آدورنو با بحث زيبايي شناختي و نهايتا هابرماس با نظريه كنش ارتباطي و حوزه عمومي سعي داشتند تا ضمن انتقاد از جامعه نوين و رسانه هاي جمعي، راه چاره برون رفت از اين وضعيت در پناه مكتب ابداعي خود يعني فرانكفورت بيابند.

در مجموع مي توان مكتب نظريه انتقادي را بدليل موقعيت خاص زمانيش و همچنين ماهيت انتقاديش يكي از چالش برانگيز ترين مكاتب قرن بيستم ناميد چالشي كه هر چند با ورود به قرن بيست و يكم و موج جديد راستگرايي جهاني كمرنگ تر از گذشته به نظر مي رسد اما هرگز ماهيت انتقادي خويش را تغيير نداده است
Tags: No tags

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked*