خوب یادمه پارسال بعد از تموم شدن کار ترجمه نفرتی که تو میکاری با مدیر دوست داشتنی نشر نون دنبال کتاب جدیدی میگشتیم که خاص باشه و خوب. آقا محسن آدام سیلورا رو پیشنهاد دادن و خیلی اتفاقی ما هم قبلا چندتا کتاب از این نویسنده جوان و صاحب سبک دیده بودیم و حتی کتاب History is all you left me رو هم خوانده بودیم که خب به دلایل زیادی امکان چاپ شدنش وجود نداشت. همین جرقهای شد که ما دوباره در کتابهای این نویسنده بگردیم و ببینیم آیا کتابی هست که بشه روش کار کرد یا نه و در عین ناباوری کتاب آخر آدام که تازه از تنور هم دراومده بود چشممون رو گرفت و وقتی خواندیمش دیدیم عجب کتاب محشری هم هست، شاید یکی از بهترینها در ژانر و نوع خودش برای همین معطلش نکردیم و با کمک دوستان نشر نون کار رو جلو بردیم. ترجمهای که نزدیک دو یا سه ماه زمان برد و بعد وارد فرایندی شد که تا همین چند روز پیش طول کشید و حالا بالاخره بیرون اومد، من و الهه چقدر ذوق داریم که تونستیم یکی از بهترین کتابهایی که خواندیم رو ترجمه کنیم و حالا این کتاب بیرون اومده و شما هم میتونین بخوانین اما این اتفاق به هیچوجه ممکن نبود اگر بخاطر لطف و محبت بر و بچههای دوست داشتنی نشر نون مخصوصا مدیر بینظیرشون آقا محسن بنیفاطمه نبود. باید از آقای بنیفاطمه و تک تک بچههای نشر نون تشکر کنیم، مخصوصا تیم مارکتینگ فوقالعادهای که دارن عزیزانی که به شما با اطلاعات خوبشون کمک میکنن کتاب انتخاب کنین و همینطور نویسنده دوست داشتنی آه ای مامان احمد حسن زاده عزیز که خیلی به دیده شدن کتابها کمک میکنن، اصلا در فکرم هم نمیگنجه که بدون این عزیزان اصلا ممکن بود که کتاب نفرتی که تو میکاری در عرض کمتر از یک سال اون هم در این شرایط خاص چهارتا چاپ بره واقعا ممنون همشون هستیم. باید برای ویرایش کتاب هردو در نهایت میمیرند تشکر ویژه کنم از محمد قبای عزیز که خیلی زحمت کشید ساعتها تلفنی باهم صحبت کردیم و دونه به دونه نکتهها رو باهم جلو رفتیم همینطور از آقای حسین جاوید عزیز و دوست داشتنی باید تشکر کنیم که خیلی وقتها با محمد برای بخشهایی که باید عوض میشدن سراغش میرفتیم و برای تک تک موقعیتها ایدههای خوب و ناب داشتن. قدیما وقتی یه کتاب ترجمه رو نگاه میکردم یه اسم مترجم و یه اسم انتشارات رو میدیدم و حالا میفهمم پشت این دو اسم چندین و چند نفر زحمت کشیدن تا کار به سرانجام برسه. واقعا از همه کسانی که تو به ثمر رسیدن این کتاب کمکمون کردن ممنونم میدونم که ممکنه چند نفری رو جا انداخته باشم اما هم من و هم الهه ازشون خیلی خیلی ممنونیم. مهمتر از همه هم باید از شما خوانندههای دوست داشتنی کتابها تشکر کنیم که کتابها رو میخوانین و زیباتر از اون اینه که با بقیه نظراتتون رو به اشتراک میذارین این بزرگترین کمک و لطفی که به جامعه میکنین، فارغ از مثبت و منفی بودن نظرتون کمک بزرگیه که کتابها دیده بشن و خونه واقعیشون رو در کتابخونه و دل کسانی که بالقوه میتونن خواننده این کتابها باشن پیدا کنن. همینطور ممنون از سایتها و خبرگزاریهایی که اخبار کتابهامون رو منتشر کردن و نقد کردن. از خبرگزاریهای مهمی مثل ایرنا، ایسنا، مهر و… روزنامههای ایران، شهروند، هفت صبح و… که از دیدن چاپ شدن خبرهاشون درباره نفرتی که تو میکاری کلی ذوق کردیم. از سایتهای نقد کتاب دوست داشتنی مثل کافه کتاب و آرش عزیز دوست قدیمی و خوبی که وقتی در کافه کتاب دیدمش کلی براش ذوق کردم، یادداشتهای یک پزشک، سایت کلیدر و بچههای خوب گروه باهمخوانی که همیشه حمایتمون کردن و ما خیلی خیلی دوسشون داریم، بچههای گروه واژه که خیلی لطف دارن همیشه و البته که خیلیها و خیلیهای دیگه که شاید الان حضور ذهن نداشته باشم و واقعا در این فرصت نگنجه. من و الهه از همه و تک تک شما ممنونیم و قدردان محبتهاتون هستیم ببخشید یه کم طولانی شد اما خیلی وقت بود که دلم میخواست این مراتب تشکر رو بجا بیاریم و چه فرصتی بهتر از این؟
اما درباره خود کتاب، موقع ترجمه خیلی حس خاصی بهش داشتیم از اون کتابهاییه که فکرش رهاتون نمیکنه. آدام سیلورا تو این کتاب دست به کار بزرگی زده و مرگ رو به چالش کشیده، چالشی که از اسم کتاب پیداست. آدام از این فرصت استفاده کرده و در قالب این چالش مفاهیم بزرگ و عمیقی مثل دوستی، خانواده، عشق و چگونگی استفاده از فرصتهای زندگی رو به زیباترین شکل ممکن مطرح کرده. باید با شما صادق باشم این کتاب قلب شما رو فشار میده اما در عین حال به لب شما لبخند هم میاره پس از تجربه خواندن این کتاب نترسید و حتما دستمال کنار دستتون باشه و به قول جان گرین یادتون باشه اگه از این کتاب خوشتون نیومد و دلتون رو نبرد میتونین با مشت به شکم من بکوبین، اما آروما!
من و الهه یه حس خاصی به این کتاب داریم، خوشحالیم که متیو و روفوس رو به شما معرفی میکنیم و فکر میکنیم این دو پسر میتونن خودشون رو حسابی تو دل شما جا کنن. یه کم صبر کنیم ببینیم چقدر حسمون درست بوده
بیشتر درباره این کتاب:
هر دو در نهایت میمیرند
آدام سیلورا
مترجمان: میلاد بابانژاد-الهه مرادی
نشر نون
آدام سیلورا، نویسندهٔ جوان اما باتجربه که این روزها در آمریکا ستارهای در حال اوج شناخته میشود، در نیویورک متولد شد. قبل از اینکه به نویسندگی روی بیاورد، کتابفروش بود و بعد به شرکت در حال توسعهای پیوست که برای جوانها و نوجوانها به شیوهای نوین و خلاقانه کتاب نقد میکرد. پس از آن، شروع به نوشتن کرد و کتابهایش، یکی پس از دیگری، جزئی جدانشدنی از فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز شدند و دهها جایزهٔ ریز و درشت را از آنِ این نویسندهٔ جوان کردند.
«هر دو درنهایت میمیرند» داستانی است الهامبخش، احساساتبرانگیز، دلربا و خیرهکننده که به ما یادآوری میکند بدون مرگ، زندگی و بدون غم، عشق و دوستی معنایی ندارد و میشود حتی در یک روز هم که شده زندگی و دنیایمان را عوض کنیم.
پنجم سپتامبر، کمی بعد از نیمهشب، از قاصد مرگ با متیو تورز و روفوس امتریو تماس گرفته میشود تا خبر بدی به آنها داده شود: آن دو قرار است امروز بمیرند. متیو و روفوس با هم کاملاً غریبهاند اما به دلایل مختلف و متفاوتی هر دویشان در روز آخر زندگیشان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک پایان پر از ماجراجویی و هیجان.
#هردو_درنهایت_می_میرند #آدام_سیلورا #ترجمه #میلاد_بابانژاد #الهه_مرادی #نشرنون #نشر_نون #کتاب #رمان #نفرتی_که_تو_می_کاری #کتاب_جدید